شبکه افق - 18 آذر 1400

"عفاف" ضرب در "اقتدار" (زینب س، بانوی معرکه ها)

میلاد حضرت زینب س _ ۱۳۹۸

بسم‌الله الرحمن الرحیم

امروز روز حضرت زینب(س) است و نام ایشان فقط معمولاً در ایام محرم، و اربعین سیدالشهداء(ع) برده می‌شود و معمولاً یک شخصیت عام فراگیر از چند بُعد و در طول زندگی در مورد ایشان کمتر سخن گفته می‌شود. اولاً ‌این زن، این خانم بزرگ و این زن بزرگ، از وقتی در کانون خانواده‌ای و در مرکز نهضتی متولد شده و رشد کرده و تربیت شده که بزرگترین نهضت اخلاقی و معنوی و همین‌طور اجتماعی و انقلابی است. نهضت تاریخ‌ساز. در خانه آخرین و بزرگترین پیامبر خداوند در آغوش علی(ع) و فاطمه(س). بنابراین از آغاز زندگی حضرت زینب(س) همه چیز در حساس‌ترین نقطه‌های تاریخ بشر، تاریخ دین و تاریخ عدالتخواهی قرار گرفته است. خانواده‌ای که همه سراسر در مبارزه هستند، مبارزه معنوی و سیاسی در جهت توحید و عدالت اجتماعی و دفاع از حق و مظلوم. ایشان در یک خانواده صددرصد معنوی و صددرصد سیاسی متولد شدند و جالب است که همان ابتدای تولد که این نام زینب را هم شخص پیامبر اکرم(ص) بر ایشان گذاشتند چون وقتی ایشان به دنیا آمد مدتی بدون نام ولو چند روزی نامی روی ایشان نگذاشتند بعد حضرت فاطمه(س) و حضرت امیر(ع) می‌گویند که یک اسمی روی او بگذاریم چرا معطل می‌کنیم؟ ایشان گفتند که منتظر باشیم و منتظرم تا خود پیامبر(ص) روی ایشان اسم بگذارند و این بود که وقتی او را خدمت پیامبر(ص) که پدربزرگ و جد اوست بردند تا ایشان زینب را در آغوش گرفتند و بوسیدند و اذان گفتند و نام زینب را برای او انتخاب کردند. در ریشه‌یابی لغت عرب، دو – سه تا تعبیر و دو – سه توضیح برای این نام ذکر شده است که می‌تواند همه‌اش درست باشد اما آن تعبیری که پیامبر به کار بردند در آن لحظه‌ای که برای نخستین بار حضرت زینب(س) را پیش ایشان بردند که ایشان نامگذاری کنند فرمودند که دخترم این دختر کوچولو در طول زندگی آزمون‌های بزرگی را باید از سر بگذراند و خواهد گذراند. در همه عمر با گرفتاری و موانع با دشواری‌های بسیار سخت و جانکاه مواجه خواهد بود این دختری است که شیرزن تاریخ خواهد بود یعنی آن‌قدر در دل مشکلات و امواج گرفتاری‌ها درگیری‌ها، خشونت‌ها، ناملایمات فرو خواهد رفت که هرکس فردا و تا ابد زندگی او را بخواند به احترام مقاومت او و مظلومیت او اشک خواهد ریخت. این پاره تن من است که هرکس بر مظلومیت و گرفتاری‌های او اشک بریزد پاداش همان کسی را دارد که دو برادر قبل از او حسن و حسین را با اشک و عشق خود همراهی و یاوری کند. یعنی زینب، الگوی زنانه و دخترانه حسن و حسین است. و همانطور که آن دو تن، سراسر زندگی در قلب مبارزه و کوران فشارهای دشمنان خدا و خلق و مردم قرار دارند ایشان هم همان است. خط همان خط است، مشکلاتو مصیبت‌ها همان است. در واقع از همان ابتدا پیامبر اکرم(ص) تولد امام حسن و امام حسین و حضرت زینب می‌فرمودند که این‌ها باید آماده بشوند و دارند آماده می‌شوند و تربیت بشوند برای این که در سخت‌ترین شرایط تاریخ عرب و تاریخ بشر به یک معنا امتحان‌های بزرگ و رسالت‌های بزرگ بر عهده بگیرند از همان اول فرمودند زینب، این دختر ماهی دریای خون خواهد بود و قصه بچه‌های این خانواده را از پیش گفتند. این بچه‌های من چون فرزندان پیامبرند، فرزندان علی و فاطمه هستند و رهبری این حرکت را حرکت توحیدی عدالتخواهانه را به عهده خواهند داشت در معرض هزاران توطئه و فتنه خواهند بود و سیبل بسیاری از دشمنی‌ها و قربانی بسیاری از ظلم‌ها. همسر ایشان جناب عبدالله‌بن جعفر، که همسر شهید است و هم پدر دو شهید است. ایشان فرزند جعفر طیار، جعفر بن ابی‌طالب هستند که در واقع پسرعموی حضرت زینب(س) می‌شوند. پدر ایشان شهید بزرگ عصر پیامبر است که دو دست او در نبرد با سربازان امپراطوری روم قطع شد فرمانده سپاه جهادی اسلام بود و بعد شهید شد که پیامبر(ص) آن تعبیر مشهور و آن سند و مدال افتخار را بر سینه او زدند که اگر دست او قطع شد، خداوند دو بال در بهشت به او می‌دهد و به همین دلیل هم از ایشان به جعفر طیّار تعبیر می‌شود یعنی کسی که در بهشت آن‌جا هم پرواز می‌کند یعنی سیطره اوج‌گیری او در بهشت هم مشهود خواهد بود. خب عبدالله شوهر حضرت زینب که فرزند این شهید است. خوب خودش کجا به دنیا آمده است؟ درست که ایشان به دلایلی در کربلا نبود از جمله پیری، بعضی‌ها گفتند کم بینایی چشم و مسائل مختلف. ولی خود آن عبدالله بن جعفر هم کسی است که در یک خانواده جهاد و مبارزه و شهادت به دنیا آمده است خودش در هجرت و حبشه به دنیا آمده است. وقتی پدر و مادر ایشان، یعنی عمو و پدر شوهر حضرت زینب(س) از طرف پیامبر(ص) در واقع رهبر گروه مهاجرین و آن پناهندگان سیاسی بودند که به حبشه رفتند که یک هسته‌ای از مؤمنان آن‌جا در امان باشند و در خطر ترور و اعدام و کشتار بودند و آن‌جا در هجرت، در قربت و باید گفت در تبعید این عبدالله شوهر حضرت زینب(س) آنجا به دنیا آمد و پیامبر اکرم هم وقتی این‌ها برگشتند و از هجرت برگشتند و به مدینه آ‌مدند و آن‌جا مسلمین مستقر شده بودند پیامبر دعای خیر برای این کودک کردند که بعدها شوهر حضرت زینب می‌شود. به لحاظ اجتماعی هم ایشان – عبدالله بن جعفر- که شوهر حضرت زینب(س) است یک مردی است دارای نفوذ و احترام اجتماعی و بسیار معتبر است به عنوان یک انسان بزرگواری که عزت نفس دارد و بسیار بخشنده است هم اولاً متمول است از کسانی است که جزو مولدین ثروت است و به اصطلاح تولید کار و تولید ثروت می‌کرد و کارمندان و کارگران و نیروهای متعددی هم داشت که آن‌ها را تأمین می‌کرد مدیریت می‌کرد بنابراین یک خانواده مرفه، تولید کننده و با عزت نفس، دارای احترام و اعتبار اجتماعی بالا و بسیاری از خانواده‌های محروم و مستضعف و گرفتار را تحت پوشش داشت. یعنی حضرت زینب(س) در مدینه وقتی ازدواج کردند به خانه شوهر رفتند وضع زندگی‌شان از زندگی در خانه پدرشان که حضرت علی(ع) است خیلی مرفه‌تر بود چون حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) عمداً زندگی‌شان را در پایین‌ترین سطح نگه می‌داشتند و خب شوهر ایشان، مشغول کار تجارت و اقتصاد بود و به خیلی از محرومین و فقرا کمک می‌کرد به نیازمندان و ورشکستگان و... وضع‌شان خوب بود یعنی حضرت زینب(س) در خانه‌ای زندگی می‌کردند که یک خانه مرفه بود و کارگران و نیروهایی و امکاناتی در اختیارشان بود و خیلی از خانواده‌های محروم را تحت پوشش داشتند این زندگی حضرت زینب(س) قبل از قضایای کربلا بود و از یک چنین وضعی این‌ها را رها کرد و با سیدالشهداء(ع) به سمت کربلا حرکت کردند و شهادت و زنجیر اسارت و شلاق، و حضرت زینب(س) به میهمانی‌ها شلاق‌ها رفت. بنابراین شوهر ایشان چنین کسی است.

راجع به این خانم وقتی که کودک است فقط اگر دو – سه نمونه از دوران کودکی حضرت زینب(س) نقل کنیم یک مقداری قدرت ذهنی، قدرت ادراک و علمی ایشان، حافظه ایشان، هوش و ذکاوت حضرت زینب(س) معلوم می‌شود. یک نمونه که ایشان تازه زبان باز کرده است یعنی از همان اول طوری تربیت می‌شدند که با همان آموزش‌های ابتدایی ریاضی هم که می‌خواندند درون آن یک آموزش توحیدی و معرفتی هم بود. نقل شده که حضرت زینب کودک خردسالی است در آغوش پدر است امیرالمؤمنین(ع) ایشان را روی پای خودشان نشاندند و دارند به ایشان آموزش ریاضی می‌دهند که 1، 2، 3 و... خب قبل از آن صحبت از این است که خدا یکی است و ما را او آورده، صحبت از توحید و صحبت از 1 شده است. بعد ایشان دارند به حضرت زینب آموزش می‌دهند می‌گویند 1، حضرت زینب(س) می‌گوید 1. بعد می‌گویند 2، زینب یک کودکی است، شبیه این در مورد حضرت عباس(ع) هم نقل شده است. می‌گوید نه دیگر، من چطوری با زبانی که یک گفتم باز دو بگویم؟ مگر نگفتید که خدا یکی است که دو ندارد، یک چنین تعبیری است. یک کودکی که تازه دارد تاتی توتی می‌کند، تازه دارد یاد می‌گیرد که عدد چیست، کلمه چیست دارد این‌طور هوشمندانه و آگاهانه بحث می‌کند. خب دیگر آن که آن لحظه‌ای که پیامبر از دنیا رفتند و آن مسائل سقیفه پیش آمد مسائلی که بیشتر شبیه کودتا هست اتفاق افتاد بعد حضرت فاطمه(س) به عنوان اعتراض به مسجد مدینه آمدند و آن سخنرانی و خطبه عجیب را گفتند که به تنهایی یک دریایی از معارف است با آن کلمات زیبا و مفاهیم عمیق. این خطبه حضرت فاطمه(س) را چه کسی نقل کرده و این را روایت کرده است آنچه که مانده است؟ یک دختر 6- 7 ساله است. و آن زینب(س) است. یعنی ابن‌عباس که از بزرگان درجه یک حدیث و علم و تفسیر در جهان اسلام است. ابن‌عباس از این دخترخانم با آن سن کم حدیث نقل کرده است. این تعبیر «عقیله بنی‌هاشم» ابن‌عباس راجع به ایشان به کار برده است یعنی این دختر با این سن او، این گویی عقل بنی‌هاشم است. دختر عاقل، یعنی عقلانیت، هوش و قدرت فهم و استدلال و بصیرت، در این دختر تازه بالاترین نصاب‌هاست. ابن‌عباس در مورد این دختر خردسال این تعبیر را به کار می‌برد. "ابوالفرج اصفهانی" در «مقاتل» می‌گوید که ابن‌عباس سخنرانی فاطمه(س) را از زینب(س) نقل و روایت کرده است. خودش آن‌جا می‌گوید: «حدثنی عقیلتنا زینب بنت علی» این روایت را زینب برای من نقل کرده، عاقله ما، دختر عاقل بنی‌هاشم که به تنهایی با این سنش یک دریاچه کوچک اما عمیق از معارف است. زینب دختر علی این را نقل کرد من دارم از قول ایشان نقل می‌کنم. آن هم خطبه حضرت زهرا(س) که فوق‌العاده است هم وسیع است هم عمیق است یعنی خطبه‌ای است غرّاء و انقلابی و افشاگر و درهم کوبنده و از آن طرف در ابعاد مختلف یک امواجی از معارف توحیدی و راجع به فلسفه احکام و راجع به مسائل سیاسی و مسائل تربیتی آسیب‌شناسی نهضت پیامبر(ص) انقلاب پیامبر(ص) پس از پیامبر(ص) و... حضرت فاطمه(س) این را تکرار که نکردند در آن شرایط و بحران که خود دختر 6-7 ساله دارد می‌بیند درگیری که در خانه‌شان شده، مسائلی که پیش آمده، اتفاقاتی که افتاده، این‌ها را می‌فهمند بعد با مادرش آمده که ایشان می‌خواهد در مسجد جلوی همه اصحاب، مهاجرین، بزرگان جهان اسلام صحبت کند که مشهور است یک پروژه بزرگ سیاسی و درگیری در عالی‌ترین سطح، بر سر حکومت پس از پیامبر است آمده توی مسجد دارد خطبه و سخنرانی مادر را که یک خانم 17- 18 ساله است دارد گوش می‌کند و با یک بار سخنرانی حضرت فاطمه(س)، حضرت زینب(س) کل این سخنرانی را با همان یک بار گوش دادن حفظ کردند این‌ها خیلی عجیب است. اصلاً اگر مسائل معنوی و الهی را صرفنظر کنیم این دختر یک نابغه است. دختر 6- 7 ساله در آن شرایط آمده، فقط با یک بار شنیدن سخنرانی مادر تمام این مفاهیم و این کلمات را ایشان حفظ کرده است راوی خطبه فاطمه(س)، حضرت زینب(س) است در حالی که یک دختربچه‌ای است و بعد این که زینب(س) از ابتدا با حسین(ع) گره خورده است. نوشتند در تاریخ دوران نوزادی حضرت زینب(س) که وقتی یک کودک شیرخوار در گهواره بود این‌قدر با امام حسین(ع) که سن‌شان نزدیک به هم بود مأنوس بود که اگر حسین نبود و یک مدت کوتاهی حسین(ع) را نمی‌دید بی‌قراری می‌کرد و گریه می‌کرد. حسین(ع) را تا می‌دید این کودک در گهواره آرام می‌شد و شاد می‌شد. نقل شده که ایشان وقتی بزرگتر شد و یک کودکی شد که نماز می‌خواند نقل شده وقتی که می‌خواست نماز بخواند اول می‌رفت حسین را پیدا می‌کرد و یک نگاه به حسین می‌کرد اول به چهره حسین نگاه می‌کرد و بعد مشغول نماز می‌شد. خب این‌ها می‌تواند انواع معانی داشته باشد و الهام‌بخش باشد. این در آغاز تولدش که در گهواره با دیدن حسین آرام می‌شود و با ندیدن او ناآرام است و آخر کار هم، بعد از قضایای عاشورا و کربلا و آن اسارت‌ها، وقتی که این‌ها از اسارت به مدینه برگشتند، طبق یک روایت مشهور، یک سال و چندماهی بیشتر نگذشت که حضرت زینب(س) از دنیا رفت یا طبق بعضی نقل‌ها مسموم و شهید شد. یک سال و خورده‌ای بیشتر بعد از مسائل کربلا و پس از حسین(ع) ایشان نتوانست دوام بیاورد. موقع ازدواج‌شان هم همین‌طور. شرط ضمن عقد ازدواج حضرت زینب(س) این بود که هم به خود حضرت زینب(س) گفته بودند که ایشان توجه کنید از قبل همه این‌ها می‌دانند که قرار است همه این‌ها شهید خواهند شد و همه این‌ها توسط دشمنان توحید و عدالت هدف‌گیری شده‌اند. کسانی که از دوران کودکی آماده می‌شوند و تربیت می‌شوند برای شهادت، برای استقبال از مصیبت، برای رفتن سینه به سینه خطر و ترور و قتل و تهمت. لذا یک دختر جوان و نوجوانی که آمده ازدواج کند موقع ازدواج با پسرعمویش شرط می‌کند که یک سفری در آینده در پیش خواهد بود برادرم حسین می‌رود این شرط من از اول، برای این ازدواج این است که موقعی که موقع آن سفر رسید شما مانع من نباید بشوید و من قطعاً با ایشان خواهم رفت و آن سفر خون است. در یک روایتی هم دیدم که خود حضرت امیر(ع) که خطبه عقد حضرت زینب(س) و عبدالله را موقع تزویج خواندند همین شرط را آن‌جا یادآوری کردند که این شرط زینب است که بعدها حرکت و هجرتی پیش خواهد آمد هجرت سرخ کربلا که زینب باید بتواند با برادرش برود. وقتی هم که وقت آن رسید آن موقع که ماجرای حرکت از سمت مدینه به سمت مکه و بعد به سمت عراق و کربلا پیش می‌آید خب عبدالله‌بن‌جعفر می‌داند که چه اتفاقی دارد می‌افتد و به امام حسین(ع) یعنی به پسرعمویشان می‌گویند این سفر را نروید این سفر به لحاظ نظامی و فیزیکی و با محاسبات مادی این سفر فوق‌العاده خطرناک است و به جایی نمی‌رسد و هرچه کرد که مانع حرکت امام حسین(ع) بشود نشد خب حضرت زینب(ع) هم فرمودند من با ایشان می‌روم وقتی که عبدالله دید نمی‌تواند مانع این سفر شود دوتا پسرهایش را عون و محمد که هردو در کربلا شهید شدند صدا زد و گفت با دایی‌تان با امام حسین(ع) و با مادرتان بروید و این سفری است که می‌روید و دیگر برنمی‌گردید حالا که قرار است این‌ها به سمت شهادت بروند بروید و پیش چشم حسین کشته شوید و بجنگید تا به شهادت برسید. خب این هم از پدرشان نقل شده است.

نکته دیگر، شجاعت و قدرت روحی حضرت زینب(س) است. حسین است در قامت زنانه. قدرت قلبی و روحی حضرت زینب(س) آن‌قدر قوی و متکی به خدای متعال است به مبدأ اعلی که سنگین‌ترین فشارهای تاریخ را تحمل می‌کند. خود آن نیمروز کربلا از صبح تا شام غریبان آن‌قدر فشار روحی دارد که می‌تواند کمر یک تاریخ را بشکند ولی زینب را نتوانست بشکند اگر امام حسین(ع) یک نبرد داشت و در کربلا تمام شد حضرت زینب(س) دو و سه بلکه چند نبرد را از سر گذراند علاوه بر این که حضرت زینب(س) در کربلا در کنار حسین(ع) است یعنی تمام آن مصیبت‌ها و فشارها و ستم‌ها و ضرباتی که بر حسین(ع) وارد آمده بر زینب(س) هم وارد آمده است پس تا آنجا که حسین هست زینب با حسین است بعد که امام حسین(ع) شهید می‌شوند از این به بعد حضرت زینب(س) مصائب و مشکلات اضافه بر حسین را هم باید تحمل کند! یک میدان نبرد در جلسه ابن‌زیاد در کوفه است، یک میدان در مسیر اسارت و یک میدان مجلس یزید، و همین‌طور، در واقع حضرت زینب(س) بیش از حسین(ع) مصیبت می‌بیند. کار امام حسین(ع) – به لحاظ مادی عرض می‌کنم – آسان‌تر از کار زینب(س) است چون دیگر یک جایی مسئولیت و رسالت امام حسین(ع) تمام می‌شود و ایشان به شهادت می‌رسند. زینب(س) تا این‌جا با حسین هست اما این‌جا تمام نمی‌شود حالا پس از حسین(ع) باید به تنهایی این مسیر را، آن هم در شرایط خیلی سخت‌تر و بدتری ادامه بدهد. کسی می‌تواند این قدرت روحی را داشته باشد که فراتر از این دنیا باشد و از این‌ها همه چیز عبور کرده و گذشته است. خانمی که در مدینه یک زندگی کاملاً مرفه دارد کارگر و امکانات و مدام سفره برای فقرا، محرومین، مسافرین و بردگان می‌اندازد. چه کسری‌ای دارد؟ ولی وقتی که می‌بیند امام حسین(ع) دارند حرکت می‌کنند تمام آن‌ها را یک لحظه همه را رها می‌کند و ایشان در مدینه شاگردانی داشتند نهضت زنان را به یک معنا رهبری و تربیت می‌کرد. ایشان از حدود 20 سال قبل که در مدینه هستند 20 سال بود که بعد از براندازی حکومت امام حسن(ع) از کوفه و عراق برگشته بودند به مدینه آمده بودند آن‌جا 20 سال عملاً حضرت زینب(س) در مدینه، مرکز حرکت و نهضت زنان است 10 سال کنار امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و 10 سال در کنار امام حسین(ع) تا قضایای مرگ معاویه و مسائل کربلا پیش می‌آید. یک عده خانم است وسط معرکه است هم به لحاظ عبادی و معنوی و هم تربیتی و اجتماعی و هم سیاسی، هم خدمات به مردم و هم استاد است حضرت زینب(س) شاگردان متعددی دارد و هسته یک حلقه بزرگ شیعی و علوی و عدالتخواه است و در کنار ائمه اهل بیت(ع) است و تک تک جملات حضرت زینب(س) نشان می‌دهد عمق معرفت و استحکام یقین و ارتفاع روحی حضرت زینب(س) را، آن موقع حرکت از مدینه و جدایی از شوهر و خانواده و زندگی و می‌دانستند این مسیر دارد به سمت دریای شمشیر و زنجیر می‌رود و همان 28 رجب که ایشان حرکت کردند در رکاب برادرشان امام حسین(ع) از مدینه، اولاً خود آن حرکت یک حرکت بسیار خطرناک و تحت تعقیب است این که باید طوری بیایند که اولاً مخفی و یواشکی و از بیراهه نه، امام حسین(ع) گفت از راه اصلی می‌رویم ولی در عین حال باید طوری بروند که گیر نیفتند نکند نیروهای دشمن و حکومت بیاید این‌ها را در خود مدینه محاصره و سرکوب کند و اصلاً نگذارد این‌ها به سمت مکه و عراق بروند چون بهانه حرکت می‌توانست این باشد که اعمال حج است و ما داریم برای حج می‌رویم. تحت فشار و تهدید و خطر حرکت کردند و در واقع یک نوع حرکت سریع و فرار از دست دشمن از مدینه که سریع به مکه برسند تا بتوانند آن پروژه‌ای که باید تبدیل به کربلا بشود آن را مدیریت کنند. آغاز حرکت از مدینه یعنی حضرت زینب(س) در این حرکت خونین و تاریخ‌ساز، بازوی اصلی برادرشان حسین(ع) هستند آماده شدن برای همه نوع مصیبت و تلخ‌ترین صحنه‌های تاریخ. خب ایشان با یقین حرکت کرد، آگاهانه وارد بلاها و ابتلاهای بسیار سختی شد که از اول می‌دانستند آخر این پروژه سرهای بریده است و کودکان در زنجیر است و دختران اسیر است و این‌ها آواره بیابان‌ها و آن مشکلات اسارت و توهین و شکنجه خواهند بود. دیگر ایشان کنار حسین است تا لحظه‌ای که حسین دیگر کنار ایشان نیست و سرش هم در کنار بدنش نیست.

سوم شعبان همان سال این‌ها ظرف 5- 6 روز یک هفته به مکه می‌رسند. آن‌جا صبر می‌کنند تا اعمال حج برسد بعد که امام حسین(ع) می‌بیند که دستگاه فهمیده ایشان مکه هستند می‌خواهند بدون سروصدا ایشان را به شکلی در مکه از سر راه بردارند و ترورشان کنند بعد هم بگویند معلوم نبود کی زد؟! هم برای حفظ حریم کعبه و مسجدالحرام و خانه خدا و هم برای این که این‌جا قضیه لوث نشود بگویند در اثر یک حادثه‌ای ایشان در مکه در حین اعمال حج مثلاً کشته شد یا سکته کرد یا معلوم نیست چه کسی ایشان را زد! فرمودند که این‌ها می‌خواهند این‌جا من را در مکه بدون سروصدا سربه‌نیست کنند بدون این که آبرویشان برود و با کمترین قیمت می‌خواهند این کار را انجام بدهند! بنابراین سریع حرکت می‌کنیم دیگر نماندند که اعمال حج را کامل انجام بدهند و به رمی بروند تبدیل به فرادا می‌شود و می‌گویند ما به سمت عراق حرکت می‌کنیم. حضرت زینب(س) هم مدیریت زنان و کودکان این کاروان مقدس و بزرگ را، کاروانی که باید گفت کاروان همه انبیاء و همه مصلحان و صالحان و عدالتخواهان تاریخ است به عهده دارد. ابن‌عباس در مکه در اعمال حج است به سیدالشهداء می‌گوید که شما می‌دانید که ته این مسافرت شما چه خواهد شد؟ این وحشی‌ها را شما می‌شناسید که چه وضعی دارند؟ امام حسین(ع) می‌فرمایند بله ما می‌دانیم ما باید برویم. ابن عباس به امام حسین(ع) می‌گویند خب اگر اصرار دارید بروید چون هرچه به شما می‌گوییم که گوش نمی‌کنید اگر اصرار دارید بروید اقلاً خانم‌ها را نبرید! چرا زینب و خانم‌ها را می‌برید؟ نقل شده که این‌ها توی کجاوه نشسته بودند کاروان‌ها آماده حرکت بود. ابن‌عباس آمده در آخرین لحظه که امام حسین(ع) را راضی کند که نرود یا اگر می‌روند خانم‌ها را نبرند. خیلی زیباست، حضرت زینب(س) چون همان‌جاست صدای ابن‌عباس را می‌شنود که دارد با امام حسین(ع) می‌گوید اگر شما باید خودتان بروید و احساس می‌کنید که تکلیف شماست و مجبورید بروید خب زنان را چرا می‌برید؟ حضرت زینب(س) شنید و سرش را از کجاوه بالای شتر بیرون آورد گفت ابن‌عباس می‌خواهی من را از حسین جدا کنی؟ می‌توانی؟ شما دارید سعی می‌کنی من را از حسین جدا کنی؟ من بی‌حسین؟ این لحظه را می‌توانی تصور کنی؟ هرگز! قبل از این که امام حسین(ع) بخواهند جوابی بدهند حضرت زینب(س) به ابن عباس جواب داد، گفت شما از روی دلسوزی می‌گویید ولی مگر کسی می‌تواند من را از حسین جدا کند؟ ما با هم داریم می‌رویم و تا آخر خط با هم هستیم. آخر خط که این‌ها به محضر خدا می‌روند من باز به تنهایی خط حسین را ادامه خواهم داد. بعد از امام حسین(ع) هم به دلیل هم ایشان – به روایت مشهور یک سال و چند ماه بیشتر دوام نمی‌آورد – در تمام آن مدت، حضرت زینب(س) افشاگری کرده، سخنرانی کرده، کادرسازی کرده، نهضت زنان را رهبری کرده و بین مردان پرچم عاشورا را بالا نگه داشته است. از همان ابتدای اسارت که آن سخنرانی قهرمانانه حضرت زینب(س) در کوفه، کوفه ذلیل خیانت‌کرده، کوفه تحقیرشده، کوفه زیر برق شمشیرها، کوفه ترسیده را یک مرتبه حضرت زینب(س) تبدیل به یک کوره آتشفشانی کرد. کوفه شد کوره گداخته، افکار عمومی را به شدت با یک سخنرانی چنان تکان داد و بعد در کاخ ابن‌زیاد در برابر نعره‌های مستانه و کلمات کثیف آن جلّاد، چنان به کار برد که یک مرتبه چرا این‌ها را کوفه نگه نداشتند؟ برای این که آن نُطق و آن اتفاق‌ها و پچ‌پچ یک مرتبه کل پروژه کربلا تبدیل به یک ضد پروژه و ضد حمله از طرف حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) که یک نوجوانی بودند پیش آمد که داشت اسیر تبدیل به امیر می‌شد و امیر تبدیل به اسیر می‌شد یعنی جای پیروز و شکست خورده، غالب و مغلوب داشت عوض می‌شد و کاملاً در همین منابع تاریخی ذکر می‌شود در منابع شیعی و سنی ذکر می‌شد که با دیدن آن سرها، در زنجیر، اول عوامل حکومت شادی و مستی می‌کردند این طرفی‌ها هم با ذلت نگاه می‌کردند اشک می‌ریختند یا توی خانه‌هایشان قایم شده بودند اما یک مرتبه بعد از آن سخنرانی حضرت زینب(س) که وسط بازار، وسط میدان بزرگ کوفه در زنجیر با آن سرهای بریده، شلاق خورده و آن بچه‌ها با آن وضعیت‌‌ها، آن سخنرانی را که ایشان کرد یک مرتبه کوفه دوباره به انقلاب افتاد. داشت یک جوری می‌شد که انگار آن‌ها شکست خوردند این‌ها پیروز شدند. حکومت شکست خورده است و کاملاً خطر شورش در کوفه دوباره احیاء شد و به همین دلیل هم این‌ها جمع‌بندی کردند که اسرا و زینب را در کوفه نگه ندارند و این‌ها را هرچه سریع‌تر به سمت پایتخت ببرند و به عنوان اسیر تحویل خود خلیفه و یزید بدهند. منتهی همان که یک کلمه از دهان کثیف ابن‌زیاد بیرون آمد که وسط بازار، جلوی مردم گفت همه را ارعاب کنم آدم‌های خودش هم، همه مشغول بزن و بکوب بودند رو کرد به حضرت زینب(س) با تحقیر و متلک گفت که حالتان چطور است؟ اوضاع چطور است؟ کار خدا با خاندان‌تان را چطور دیدید؟ یعنی هی شما خدا خدا می‌گویید خدا این طرف است نه آن طرف، خدا اگر می‌خواست شما پیروز بشوید که می‌شدید خدا این شکست و ذلت شما را می‌خواست! تا این را گفت که اوضاع چطور است؟ حالا تحلیل بفرما خانم سخنران، چون ایشان از قبل هم اهل سخنرانی و درس و شاگرد بودند، گفت اوضاع را چطور می‌بینی؟ حضرت زینب(س) گفت زیبایی مطلق. زیبایی و دیگر هیچ. «ما رأیتُ إلا جمیلا». گفت این ماجرایی که آن‌جا دیدی چطوری دیدی؟ فرمود خیلی تمیز و زیبا بود. حضرت زینب(س) اشاره کرد به سر بریده شهدا و فرمود برای اینان شهادت مقدّر شده بود شما این‌ها را شکست ندادید این‌ها به افتخار شهادت نائل آمدند برای این‌ها شهادت تقدیر درست الهی بود و آن‌ها آگاهانه و با پای خود آزادانه با چشم باز به سمت قربانگاه خود رفتند و به زودی دوباره خداوند آنان و تو را دوباره رودررو خواهد کرد در پیشگاه خویش و برای داوری بزرگ. یعنی فکر کردید قسر در رفتید؟ فکر کردی این‌ها شکست خوردند و این‌ها سرهای شکست خوردگان است؟ این‌ها می‌دانستند چه اتفاق می‌افتد، همه‌شان به عشق شهادت آمدند برایشان مقدر شده بود؟ صحنه شهادت این‌ها زیباترین صحنه‌های تاریخ بود من که چیزی جز زیبایی از این طرف ندیدم هرچه زشتی است طرف شماست اما تو فکر نکن که ماجرا تمام شده است دوباره تو با اینان قرار خواهی گرفت این بار در محضر خداوند برای آن داوری بزرگ در قیامت. و این هم زود زود است، ما فکر می‌کنیم دور است اما خیلی نزدیک است با حساب و کتاب‌های ما خیلی دور است کل این دنیا برای هر کدام از ما یک ثانیه از عمر کره زمین هم حساب نمی‌شود چه برسد به عالم. بنابراین قیامت خیلی نزدیک است دور نیست. ما مثل مورچه‌ای آن وسط هستیم که دور می‌بینیم مورچه در یک قطره آب غرق می‌شود اما واقعیت این است که آن چیزی نیست، دور نیست نزدیک است تو دور می‌بینی. فرمودند به زودی دوباره تو و این‌ها با هم روبرو خواهید شد. ببینید این جمله‌ها چقدر زیباست حتی وسط آن بحث‌ها که یک تحقیری حضرت سجاد(ع) و حضرت علی(ع) را می‌کنند و حضرت سجاد(ع) با این که در زنجیر است و طبق بعضی از نقل‌ها یک نوجوانی نزدیک به بلوغ است جلوی او می‌ایستد. ایشان جواب محکم جواب او را می‌دهند. بعد ابن‌زیاد می‌گوید این کیست؟ چطور این را زنده نگه داشتند؟ بزنید این را بکشید این خیلی زبان دراز است. آن‌جا حضرت سجاد(ع) گفتند من را داری تهدید می‌کنی؟ هنوز نفهمیدی که «عادتُنا القتل» ما به کشته شدن عادت داریم. از زمان جد ما پیامبر(ص) شماها ما را می‌کشتید «و کرامتنا الشهادت» و شهادت برای ما کرامت است. این که الآن گفتی برای من فرصت بود نه تهدید. ما آرزوی شهادت داریم من را از شهادت می‌ترسانی. می‌گوید خب حالا که آرزوی شهادت دارد او را به آرزویش برسانید و به سمت ایشان می‌آیند که شمشیرها را می‌کشند حضرت زینب(س) می‌آید جلوی شمشیرها و بین حضرت سجاد(ع) و شمشیرها می‌ایستد و می‌فرماید نخست من. اگر قرار است شمشیر بکشید و این تنها پسر و تنها مرد کاروان پیامبر(ص) را هم بزنید و این را هم بکشید اول من. حضرت زینب(س) جلوی شمشیرها می‌ایستد و می‌گوید اول من را بزنید بعد او را بکشید. و همین اعتراض و مقاومت و قدرت حضرت زینب(س) باعث شد رژیم و حکومت از کشتن پشیمان شد و ترسید چون دید همین صحبت‌ها و صحنه‌ها کلاً دارد افکار عمومی را منقلب می‌کند دگرگون می‌شود و ممکن است خلاصه به لحاظ نرم‌افزاری و جو روانی مدیریت کوفه را از دست بدهند و نتوانند آن را جمع کنند. همین‌طور بعد در پایتخت خلافت دمشق، در شام و سوریه که باز آن‌جا هم حضرت زینب(س) در حضور خود خلیفه خود یزید سخنی در زنجیر می‌گویند که انقلاب بزرگی همان‌جا در خود کاخ اتفاق می‌افتد و درون خانواده خود یزید و افسران و ژنرال‌های عالیرتبه و حلقه‌های حکومتی دارد شورش می‌شود. آن‌جا یزید جشن پیروزی گرفته، با تکبّر و غرور، می‌گوید این کاروان را با تحقیر بیاورید، همه این‌ها نشستند و یک جشن بزرگی هست این‌ها را هم با زنجیر، گرد و خاک،‌ خسته، شلاق خورده، و سر شهدا بر سر نیزه بعد از این مدتی که در مسیر بودند و طبیعتاً آثار آن هم کم‌کم پیدا می‌شود سر حسین را گذاشته زیر پایش و با این تازیانه‌ای که دست اوست مدام به صورت حسین می‌زند و بازی می‌کند، یعنی تحقیر می‌کند. باز حضرت زینب(س) جلسه را بهم می‌ریزد و یزیدیان را درهم می‌کوبد و شخص خلیفه را تحقیر می‌کند و چنان زیبا صحبت می‌کنند که مفاد آن را عرض خواهیم کرد، کاری کرد که یزید ترسید اگر این‌ها را در شام و دمشق و در مرکز خلافتش نگه دارد با این که آن‌جا افکار عمومی همیشه دست این‌ها بود و مرکزشان بود و افکار عمومی را شستشوی مغزی‌ داده بودند ترسیدند که یک خط حبّ اهل بیت(ع) و نگاه دیگری در خود دمشق و مرکز ایجاد بشود چون آن‌ها را از نزدیک مردم که اغلب اهل بیت واقعی پیامبر را ندیده بودند و این‌ها را که می‌بینند یک مرتبه ممکن است فضای خود مرکز خلافت هم تغییر کند و این مقاومت حضرت زینب(س) است که باعث شد کاروانی که با آن خشونت و تحقیر و توهین آوردند مجبور شدند با احترام این کاروان را به مدینه برگردانند، این بار نه با زنجیر و به عنوان اسیر، بلکه به عنوان میهمانانی که بالاخره یک سوء تفاهمی شده باید جبران شود! حالا تمام شده صلوات بفرستید. این‌طوری شد. و وقتی هم حضرت زینب(س) به مدینه برگشتند ایشان ساکت ننشست، ایشان از بدو ورود و بازگشت به مدینه، مدینه را علیه حکومت شوراندند و این‌قدر ظرف چند ماه افشاگری‌های حضرت زینب(س) و صحبت‌هایشان این طرف و آن طرف، و نامه‌هایشان به قبایل اطراف و نقاط مختلف این‌قدر اثر می‌کرد و ادامه پیدا کرد که حاکم مدینه استاندار مدینه، مجبور شد و نامه‌ای به دستگاه و مرکز خلافت نوشت و آن‌جا به آن‌ها اعلام کرد که این بقایای اسرای کربلا که برگشتند مخصوصاً شخص حضرت زینب(س) این‌ها دارند مدینه را منقلب می‌کنند خطر شورش در مدینه دارد بوجود می‌آید و می‌دانید این اتفاق هم افتاد یعنی افشاگری و اعتراضات حضرت زینب(س) و بعضی دیگر از اسرای کربلا، و خود امام سجاد(ع) کاملاً مدینه را از کنترل حکومت خارج شد به حدی که بعد از مدتی خود مدینه یک انقلابی شد که البته چون تحت کاملاً مدیریت حضرت زینب(س) و حضرت سجاد(ع) نبود طبیعتاً نمی‌توانستند صریح وارد شوند و معلوم بود که شکست می‌خورد ولی خلاصه بنیان انقلاب و شورش در مدینه با بازگشت کاروان اسرا گذاشته شد و حکومت، اعلام کرد که حضرت زینب(س) نگذارید مدینه بماند و ایشان را تبعید کردند بعد از این که ایشان چند ماهی مدینه ماندند دستگاه خلافت یزید اعلام کرد که حکومت مدینه و حاکمیت در مدینه به حضرت زینب(س) گفتند باید از این‌جا بروید و حق ندارید این‌جا بمانید چون ایشان کاملاً داشت مدینه را بهم می‌ریخت که حالا اینجا نقل‌هایی است در یک نقل است که ایشان به مصر مهاجرت کردند و مدتی که آن‌جا بودند ظرف چند ماه یک حرکت عظیمی را در شمال آفریقا و مصر ایجاد کردند که باید گفت بنیادهای تشیّع یا حبّ اهل بیت(ع) با این کار حضرت زینب(س) و قبلاً امثال ابوذر و دیگران گذاشته شد که حالا طبق یک نقل و روایت ضعیفی هم هست که گفتند که ایشان همان جا از دنیا رفتند یا شهید شدند چون یک عده گفتند مزار ایشان آن‌جاست. این که ایشان به مصر رفتند و آثار عظیمی گذاشتند در آن شکی نیست اما این که آن‌جا هستند این یک بحث دیگری است. بعضی‌ها هم گفتند حکومت ایشان را دوباره تنها با یکی دو نفر از دختران و همراهان سیدالشهداء(ع) به پایتخت آوردند که تحت نظر حکومت در دمشق و شام باشند که همان‌جا هم باز به فعالیت‌هایی ادامه دادند تا همان‌جا یا مسموم شدند یا از دنیا رفتند که آن‌جا دفن شدند. چطوری شد که حضرت زینب(س) که تقریباً یک سال و نیم بعد از کربلا در همین ماه رجب سال 62 هجری از دنیا رفتند یا به شهادت رسیدند چرا در مصر و چرا مرقدشان در شام در مرکز خلافت یزید و بنی‌امیه هست این مباحث و این احتمالات در روایات مطرح است.

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha